ویدئوهای منتخب موسسه دکتر المیرا علیجانی
درمان یک سفر است، نه یک مقصد
درون هر انسان، سرزمینی ناشناخته نهفته است؛ و گاه تنها با دیدن، شنیدن و لمس کردن تجربهی دیگران، جرقهای در ذهن ما روشن میشود تا مسیر خودمان را با وضوح بیشتری ببینیم. اینجا، ویدئوها نه صرفاً تصویر، که آیینهای برای تأمل، درک و ادامهی سفر درونی تو هستند.
در موسسه ذهن ارغوانی، باور داریم که روان انسان تنها با گفتوگو درمان نمیشود، بلکه با دیدن، شنیدن، و لمس کردن معنا در تجربهی زیسته نیز التیام مییابد؛ این مجموعه ویدئوها، تلاشیست برای امتداد گفتوگو، فراتر از اتاق درمان، در دل زندگی روزمرهی شما.
گاهی همهی ما درونمان کودکی داریم که هنوز به دنبال فهمیده شدن، آشتی و آرامش است…
در کلاسهای روانکاوی و گروهدرمانی موسسه ذهن ارغوانی، کنار هم، با رهبری دکتر المیرا علیجانی، فرصت پیدا کردیم با خود واقعیمان روبرو شویم.
از لجبازیها و قهرهای پنهان گرفته تا لحظههای بیدلیل اندوه،
با بازی درمانی و تحلیل فیلم، زخمهایمان را شناختیم و آغوش تازهای برای آرامش باز کردیم.
شاید همین ویدئو، دری باشد به سفری که مدتهاست در انتظارش بودی…
تو هم تماشا کن؛ شاید نقطه آغاز خودشناسی تو همینجا باشد.
«تحلیل فیلم، روایت زندگی خود ماست»
«بیا قصهات را از نو ببین...»
من اصلاً فکر نمیکردم بتونم یه روز بیام مشاوره... چه برسه به اینکه زندگیم از اون رو به این رو بشه.
این حرف خانم میلانیست؛ زنی که بعد از سالها سردرگمی، ناامیدی، و رنج درونی، بالاخره تصمیم گرفت برای خودش کاری بکند. مسیرش با یک تماس شروع شد؛ تماسی که شاید از بیرون ساده بود، اما درونش صدای سالها بغض و درد خاموش بود. در اولین جلسه با دکتر علیجانی، نه فقط حرف زد، بلکه شنیده شد... و برای اولین بار، حس کرد که جای درستی ایستاده.
دو سال گذشت، حالا خانم میلانی نهتنها آرامتر است، بلکه خودش را بهتر میشناسد، احساساتش را بلد است چگونه بیان کند، و از همه مهمتر: یاد گرفته چگونه «مادر بودن» را با شناخت دنیای فرزندش تجربه کند. من بلد نبودم با پسرم حتی درست حرف بزنم، ولی حالا میفهممش. دنیاشو شناختم. حالا میتونم باهاش زندگی کنم، نه فقط کنارش باشم. او حالا از صفر، به جایی رسیده که خودش میگوید...
«روزی که آموختم خودم کافیام»
«از سکوت، تا صدای خنده در اتاق مشاوره»
من، اشرف ترکمان، سالها با بیماری سرطان و رنج جدایی از خانواده روبرو بودم. وقتی همه از من دور شدند و احساس کردم هیچ پناهی ندارم، با خانم دکتر المیرا علیجانی آشنا شدم؛ کسی که با قلبی مهربان و دستانی پر از امید، من را دوباره به زندگی برگرداند.
در سختترین روزهایم، که حتی سرپناهی نداشتم و امیدی به فردا نبود، خانم دکتر کنارم ایستادند. نه فقط یک مشاور یا روانشناس، بلکه پناهگاهی برای روح زخمی من شدند. با صحبتها و حمایتهای دلسوزانهشان کمک کردند تا باور کنم هنوز میتوانم روی پای خودم بایستم و مستقل زندگی کنم.
یاد آن روزها که با یک دست لباس و دل شکسته وارد خانه جدیدم شدم همیشه با من هست؛ اما حالا، هر لحظه از استقلال و آرامشم را مدیون زحمات و محبتهای بیدریغ خانم دکتر هستم.
اگر امروز با اعتمادبهنفس و سربلندی زندگی میکنم و از ته دل میگویم «میتوانم»، همه را مدیون ایشان میدانم. وقتی همه رفتند، یک نفر ماند… و اون خانم دکتر علیجانی بود و ادامه در ویدئو...
«وقتی همه رفتند، یک نفر ماند…»
«قد علم کردن پس از همه سختیها»
من، مهوش اوصیا، هشتاد سالمه و سالها با درد و ناامیدی جنگیدم؛ از بیماریهای جسمی تا سالها مصرف داروهای اعصاب.
هیچوقت فکر نمیکردم یک روز بتونم «با دوستام به رستوران برم یا با صدای بلند بخندم». تا اینکه خانم دکتر علیجانی سر راهم قرار گرفتند و با یک جمله مسیر زندگیام رو تغییر دادند:
«هیولای درونت اذیتت میکنه…»
از اون روز، همهچیز عوض شد. کمکم یاد گرفتم با هیولای درونم مبارزه کنم، دوباره کارهای خونه رو انجام بدم و بعد از سالها، شادی رو تجربه کنم.
اما این فقط شروع راه بود… هنوز اتفاقات جالبی در انتظارم بود.
اگر دوست داری بدونی چطور تونستم بعد از این همه سال از افسردگی و اضطراب بیرون بیام و دوباره زندگی رو لمس کنم، ادامهی داستان من رو در ویدئوی زیر ببین…
«شجاعت برای شروع دوباره، در هر سنی»
من، محسن نامداری، سالها به دنبال روانشناس حرفهای برای یکی از نزدیکانم بودم. بارها با روانشناسهایی روبرو شدم که فقط شنونده بودند، اما هیچوقت دنبال ریشهی واقعی مشکل نمیرفتند.
«گاهی میدیدم فقط درد دل میشنوند و با یکی دو جلسه پرونده را میبندند، بدون اینکه تغییر واقعی در حال روحی بیمار ایجاد شود.»
وقتی دوستم را به خانم دکتر علیجانی معرفی کردم، از همان اولین جلسه متوجه تفاوت شدم.
«خود خانم دکتر بعدها به من گفتند: من حالت مراجع را که دیدم، واقعاً ناراحت شدم و تصمیم گرفتم تا آخر کنارشان بمانم.»
درمان فقط با چند نسخه قرص و توصیه ساده تمام نشد؛ خانم دکتر با دلسوزی، پیگیرانه و علمی پیش رفتند و دقیقاً ریشه مشکلات را جستجو کردند.
«بهجای اینکه فقط حرف بزنند یا نسخه بدهند، واقعاً تا زمانی که بهبودی ایجاد شود، همراه مراجع ماندند.»
از جایی به بعد، تغییرات مثبت را در رفتار و روحیه دوستم دیدم؛ چیزهایی که در هیچ مشاوره قبلی تجربه نکرده بودیم.
اگر میخواهید بدانید این مسیر درمانی چه تحول بزرگی رقم زد و چه اتفاقی افتاد، ادامهی داستان را در ویدئو حتما ببینید...
«فرق روانشناس واقعی را وقتی فهمیدم که…»
«تجربهای از نگاه محسن نامداری»
ساناز سلطانزاده، بدون هیچ پیشزمینهای از روانکاوی، با تلنگر دخترش، وارد دنیای خودشناسی شد. از ترس و تردید تا پذیرفتن مشاور و تجربهی عمیقِ تغییر؛ حالا با افتخار، مشاوره را بخشی از زندگی و هدیهای به خود و خانوادهاش میداند. او آموخت وقتی خودت را دوست داشته باشی، جهان اطرافت هم زیباتر میشود. پیام او ساده است: برای آرامش و شادی، کافیست یک بار شجاعانه خودت را انتخاب کنی.
تو هم یک بار برای خودت وقت بگذار!
ویدیوی تجربهی واقعی ساناز سلطانزاده را ببین؛ قصهی دگرگونی، خودشناسی و جرات دوست داشتن خود.
اگر دنبال تلنگری برای شروع یک زندگی شادتر و آرامتر هستی، این ویدئو را از دست نده!
«دلآرامی که از دل تلاطم آمد:
قصهی شجاعت برای دوست داشتن خود»
گاهی فقط یک جمله، یک ویدئو یا یک تلنگر میتونه زندگیتو عوض کنه؛
شاید همین حالا وقتشه که تو هم برای خودت قدم برداری…
و اینجا، نقطهی شروع آرامش و عشق به خودته.